سلام در این پست ما شما رابا بخشی از اصطلاحات و موجودات افسانه ای که در استان بوشهر وجود دارند  آشنا میکنیم...
مارا در ادامه مطلب همراهی کنید

 

۱- شالو :

به نقل از دکتر حمیدی در کتاب فرهنگ نامه بوشهر شالو پرنده دریایی سفید رنگ نوک دراز ، پا بلند که در بعضی از بنادر آن را شیلو می‌گویند . کبوتربازان به کبوتری که کم پرواز می‌کند و به سرعت پایین می‌آیند نیز شالو گویند .

ولی گویا شالو همان مرغ دریایی است . مرغ ماهیخواری که در دریا زندگی می‌کند و دیدن آن برای جاشوان مژده رسیدن به ساحل است .

به دنبال دل رفته بودم / به دنبال دریا / و در جستجوی سری بودم از جنس شالو

شعر شالو / هرم شرجی / رقص موج / مژده پیوند شبنم با من است

 آن گاه تو را / سوار بر قایق‌ها / تا دوردست‌های دریا / در جشن شالو گمشده خواهم برد

علیباش که تو آمد تو مشتش «‌ها » کشید و دست هایش را به هم مالید . خداخواست بلند شود و با دستش به بیرون اشاره کرد . علیباش شالو ... شالو

۲– غولک :

موجود افسانه ای که مردم منظقه معتقدند این موجود گاهی صرفاً برای خنده و مسخره پیش آدمیزاد ظاهر می‌شود . به شکل‌های مختلف در می‌آید و از سوزن و جوالدوز می‌ترسد . در میان مردم کرانه خلیج فارس مثل‌ها و قصه‌های بسیاری درباره غولک و جن و پری و دیو شنیده می‌شود .

 آخر همه اش که به دل و جیگر تنها نیست ، زور و بازو هم لازمه ، اونم جنگیدن با وزرای بحرینی که یه گز مل داره و مثل « غولک » می‌مونه

سکینه گفت حبیب سبیل بود ، خواسته خالو را لخت کند . هاجر گفت « غولک » بود . مذتضی گفت : خالو بهره داره

حول و حوشم ، آل و یال و « غولک » است / زرق و برق زر کلام پولک است

 از همه بدتر دریا هم با او خوب تا نکرد و مثل « غولک » روی زندگی اش افتاد

۳- قلاجو :

در بعضی روستاهای دشتستان ، هنگامی که کودکان چیزی را گم می‌کنند در حال جستجو ، این کلمه را تکرار می‌کنند .

 ... در کوچه‌های فقر / کودکان قلاجو / و آبشار جستجو

۴- کر زنگرو :

حیوانی است افسانه ای که بیشتر برای ترساندن بچه‌ها از آن استفاده می‌شود و معروف است که بچه‌ها را با خود می‌برد . در روایت دیگر کرزنگرو حیوانی است افسانه ای که گفتار و رفتار آدم را بلافاصله تقلید کرده و ادای او را در می‌آورد و در این مورد اصلاً خسته نمی‌شود .

و بعد خندید و ادامه داد : « کرزنگرو » اومد جلوش

۵- کلاگری :

رسم و عمل سفید کردن مس را می‌گویند .

مردها چه می‌کنن ؟

« هیچی ، تو چادر می‌مونن و برخی کلاگری می‌کنند »

« کلاگری ؟ »

« دخترک به پوست سوخته مرد نگاه کرد و خندید :

« مس سفید کردن »